دقيقه هاي دلواپسي

هنوز خوب حرف زدن ياد نگرفته بودي كه يادت دادند دعاي فرج بخوني!كم كم كه بزرگترمي  شدي  ياد گرفتي چه طور بايد سينه بزني وتو عزاي امام حسين(ع)شركت كني؟بزرگتر كه شدي قند پخش كن دسته هاي سينه زني بودي وتوي جشن هاي نيمه شعبان شكلات قسمت مي كردي قد كه كشيدي ديگه به اين كارها رضايت نمي دادي خودت شده بودي يه پا روضه خون ودسته راه مي انداختي بابچه هاي محله قرار مي ذاشتيد كه پول جمع كنيد تا براي نيمه شعبان ريسه و كاغذ رنگي بخريد.بعد ها كه ديگر قاطي آدم بزرگا شدي يك روز توي يكي از جشن هاي نيمه شعبان بود يا روز عاشورا درست يادم نيست باخودت فكر كردي راضي نبودي از اين كارها دلواپس بودي دلواپس لحظه هايي كه مي آمدند و مي رفتند وتو فقط براشون چراغوني مي كردي يادسته راه مي انداختي براي همين دسته ها جشن وكتل هاي عزارو سپردي به دست كوچكتر ها ورفتي تولاك خودت شب وروز فكر كردي تو كتاب ها خودت رو غرق كردي دست آخر يكي از صندلي هاي رشته مهندسي رو بدست آوردي حقت بود شاگرئ اول نبودي كه بودي آتيه اي روشن در انتظارت بود ميتونستي هر چي كه مي خواهي داشته باشي خيلي قيمتي بودي اين رو اطرافيان مي گفتن وبا نگاهشون تحسينت مي كردند اما توهنوز راضي نبودي هميشه دلواپس بودي نمي دونم چه وقتي بود توي چشن نيمه شعبان ياآخر نماز ظهر عاشورا كه دوباره رفتي تو لاك خودت محو پرچم ياحسين شدي يا بلا گردون پرچم يا مهدي بوي آشنايي گرفتي رفتي تو صف لباس هاي خاكي دست هاي پدر رو بوسيدي از مادر حلاليت طلبيدي مي دويدي آنقدر تند كه مادر آخرين فرصت نظاره ات رااز دست داد مثل چشم بر هم زدني بود از زماني كه مادر آخرين نگاهش را به تو دوخت تا زماني كه پلاكت  روبه دستش دادند جنازه ات رو هر گز نديد كسي هم انتظارش رو نداشت كه ببيند چون همه مي دانستند تو دلواپس لحظه اي هستي كه در كربلا برابرمولايت حسين(ع)با كفن وبدون لباس رزم حاضر شوي.

امروز همه ي ما آرامش داريم وامنيت براي اينه كه در روزاي جنگ عزيزاني باغيرت بودن كه نذاشتند دست نامحرم به سرزمين مون  برسه يادشون رو گرامي بداريم ومبادا مبادا پاروي خونشون بذاري...!!!

"جهت شادي روح همه ي شهدا صلوات"